ارنست همینگوی، نویسنده ی برنده جایزه نوبل ادبیات، در بیست و یکم ژوئیه 1899 در آمریکا به دنیا آمد. او پس از اتمام دوران تحصیلش، به ارتش پیوست و از تجربیاتی که در آن مسیر کسب نمود، بعد ها در نویسندگی هم استفاده کرد. همینگوی با خبرنگاری کارش را آغاز کرد و رفته رفته به داستان نویسی و نویسندگی روی آورد. او سرانجام در 62 سالگی خودکشی کرد.
ارنست همینگوی به طور واضح نویسنده چیره دست و توانمندی بوده که پس از گذشت چندین سال از زمان حیاتش، هنوز هم آثارش مورد استقبال واقع می شوند. برخی منتقدین همینگوی را پدر ادبیات مدرن می دانند و سبک او را رئالیسم تعیین می کنند. در سال 1954 بود که ارنست همینگوی موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات گشت. تا آن زمان، او کتاب هایی هم چون وداع با اسلحه و پیرمرد و دریا را منتشر نموده و سبکی به خصوص در نوشتار را پیش گرفته بود. دریافت نوبل ادبیات سبب گشت بیش از پیش، مخاطبان و نویسندگان، آثار همنیگوی را خوانده و از او تاثیر بپذیرند.
لیست آثار ارنست همینگوی:
۱۹۲۳ سه داستان و ده شعر
۱۹۲۴ در زمان ما
۱۹۲۷ مردان بدون زنان
۱۹۳۳ برنده هیچ نمی برد
۱۹۲۶ خورشید همچنان می دمد
۱۹۲۹ وداع با اسلحه
۱۹۳۲ مرگ در بعد از ظهر
۱۹۳۵ تپه های سبز آفریقا
۱۹۳۶ برف های کلیمانجارو
۱۹۳۷ داشتن و نداشتن
۱۹۳۸ ستون پنجم و چهل و نه داستان کوتاه
۱۹۴۰ زنگها برای که به صدا درمی آیند
۱۹۴۲ بهترین داستان های جنگ تمام زمان ها
۱۹۵۰ در امتداد رودخانه به سمت درخت ها
۱۹۵۲ پیرمرد و دریا
۱۹۶۰ مجموعه اشعار
۱۹۶۱ تابستان خطرناک
۹۶۴ پاریس جشن بیکران
۱۹۷۰ داستان های کانزاس سیتی استار
۱۹۷۰ جزایر در طوفان
۱۹۷۰ باغ عدن
۱۹۹۹ حقیقت در اولین تابش
بخشی از کتاب خورشید هم چنان می دمد، نوشته ارنست همینگوی، ترجمه احسان لامع، نشر نگاه
«رابرت کوهن زمانی قهرمان میان وزن مشت زنی بود. خیال نکنید این عنوان روی من تأثیر زیادی گذاشته است. ولی در نظر کوهن خیلی اهمیت داشت. او به هیچ چیز مشت زنی نمی بالید و راستش از آن بدش هم می آمد. اما با دقت و مشقت فراوان آن را یاد گرفت تا در برابر احساس حقارت و شرمندگی نسبت به رفتاری که با او به عنوان یهودی می شد، مقابله کند. با این احساس که می تواند هر کسی را که در برابرش قد علم می کند، ناکارش کند، به آرامش درونی می رسید.
پسری بود بسیار نازنین و خجالتی؛ به جز باشگاه در هیچ جا با کسی مبارزه نمی کرد. او شاگرد ارشد اسپایدر کلی بود. اسپایدر کلی به تمام شاگردان جوان خود یاد داده بود تا مثل سبک وزن ها مبارزه کنند، مهم نبود که صدوپنج پوند باشند یا دویست و پنج پوند. اما به نظر می رسید که کوهن را برای هر موقعیتی آماده می کرد. او خیلی فرز بود. کارش چنان خوب بود که اسپایدر فورا او را به مسابقه های زیادی فرستاد. همیشه خدا هم دماغش را روی صورتش صاف می کردند. این کار باعث شد تا بی رغبتی کوهن به مشت زنی بیشتر شود. ولی به نوعی غریب، رضایت درونی داشت و این امر به يقين زخم دماغش را بهبود می بخشید. آخرین سالی که در پرینستون بود، به مطالعه زیاد روی آورد و عینکی شد. تا آن جا که من یادم می آید هیچ یک از هم دوره هایش او را به یادش نمی آورند. آنها حتا یادشان نمی آمد که او قهرمان میان وزن مشت زنی بوده است.
من به آدم های ساده و رک، به خصوص وقتی که داستان هایشان عین هم باشد، اعتمادی ندارم و همواره حتا بد گمان بودم که رابرت کوهن قهرمان میان وزن مشت زنی بوده باشد. شاید اسبی دماغ او را له کرده یا مادرش از چیزی ترسیده بود. ممکن است وقتی تازه پا می گرفته، به جایی خورده. ولی آخرسر کسی را پیدا کردم که از زبان اسپایدر کلی صحت موضوع را تأیید کرد. اسپایدر کلی نه تنها کوهن را فراموش نکرده بود، اغلب جویا بود که چه اتفاقی برایش افتاده است.»
بخشی از کتاب پیرمرد و دریا، نوشته ارنست همینگوی، ترجمه نفیسه توکلی، نشر آتیسا
«پیرمرد در تاریکی می توانست آمدن صبح را احساس کند. همین طور که پارو میزد صدای لرزان بیرون پریدن ماهی های پرنده از آب و خش خش بال های شق و رقشان هنگام اوج گرفتن و دور شدن در تاریکی را می شنید. او به ماهی های پرنده بسیار علاقه داشت، زیرا آنها دوستان اصلی اش در اقیانوس بودند. دلش به حال پرندگان مخصوصا پرستوهای دریایی ظریف و تیره رنگ که مرتب پرواز می کردند و تقریبا هرگز غذا پیدا نمی کردند، می سوخت و با خود فکر می کرد پرندگان زندگی ای سخت تر از ما دارند؛ البته به جز پرنده های دزد و درشت و قوی. وقتی که اقیانوس می تواند تا این حد بی رحم باشد چرا پرندگانی مانند آن پرستوهای دریایی این قدر ظریف و زیبا آفریده شده اند؟ اقیانوس بسیار مهربان و زیبا است، ولی ناگهان می تواند بی نهایت بی رحم شود. این پرندگان که پرواز می کنند، در آب فرو می روند و شکار می کنند و با صداهای نازک و محزونشان زیادی برای در دریا بودن ظریف آفریده شده اند. او همیشه در ذهنش دریا را "لامار" می خواند. اسپانیایی هایی که دریا را دوست دارند این نام را روی آن گذاشته اند.
گاهی اوقات کسانی که دریا را دوست دارند چیزهای بدی از آن می گویند، اما همیشه طوری گفته می شود که انگار دریا زن است. برخی ماهی گیران جوان تر که از گوی های شناور برای طناب هایشان استفاده می کردند و از جگر کوسه پول زیادی به جیب زده و قایق های موتوری خریده بودند آن را «ال مار» می خواندند که کلمه ای مردانه است. آنها طوری از دریا حرف می زدند گویا یک رقیب، یک مکان یا حتی یک دشمن است. ولی پیرمرد همیشه به دریا به عنوان یک زن و چیزی که مرحمت های بسیار می کند یا دریغ می نماید، نگاه می کرد و اگر کارهای وحشیانه یا بی رحمانه ای از او سر می زند به این دلیل است که دست خودش نیست. به گمانش ماه همان طور که زنان را می گیرد، دریا را هم می گیرد.»