کتاب بی صورت (Faceless) نوشته آلیسا شینمل (Alyssa Sheinmel)، یک رمان زبان انگلیسی و در سال 2015 (1394)، به چاپ رسیده است. ترجمه این کتاب به زبان فارسی، توسط شادی غفیری انجام شده و توسط انتشارات 360، به چاپ رسیده است. «بی صورت» علاوه بر فارسی به زبانهایی مانند آلمانی و ایتالیایی هم ترجمه شده است.
ژانر اصلی این کتاب، رمان نوجوان و داستانهای روانشناختی بوده و هدف کلی نویسنده از نوشتن آن، یادآوری اهمیت دوست داشتن خود در سختترین شرایطهاست.
این کتاب، دارای 4 فصل تابستان، پاییز، زمستان و بهار است که روند داستان و اتفاقاتی را که در فصلهای مختلف سال، اتفاق میافتند، دستهبندی میکند. علاوه بر آن، 47 فصل دارد که هر یک به خوبی و در تناسب با دیگر فصلها نوشته شده و پایانبندیهای هیجانانگیزی دارند.
این کتاب در سال 2016 (1395) در لیست کتابهای برتر برای نوجوانان در کتابخانه عمومی نیویورک، قرار گرفته است.
خلاصه کتاب بی صورت نوشته آلیسا شینمل نشر 360
«بی صورت»، داستان اتفاقی فاجعهآمیز را بیان میکند که زندگی «میزی» یک دختر 16 ساله را دگرگون کرده و او را از ادامه دادن روند عادی خود یعنی ارتباط با نامزدش، دویدن و مطالعه برای امتحانات، باز میدارد.
در این کتاب، داستان دردهای جسمی، عاطفی، برخوردهای اجتماعی و آثار آسیبهای جسمی شدید بر قربانیان حوادث شدید، به صورت ملموس، به تصویر کشیده میشود. احساسات بیان شده در داستان این کتاب، با قلم گیرا و جذاب نویسنده، به خوبی قابل درک هستند و هر بخش از داستان، معنا و پیامی دارد که با داستان کتاب، کاملا مرتبط و هماهنگ است. خواندن این کتاب، میتواند خواننده را با ابعاد تکاندهنده اتفاقاتی که با آسیب زدن به بخشی از بدن فرد، باعث دگرگون شدن زندگی او میشوند، آشنا شده و نحوه کنار آمدن با غم و ناراحتی از دست دادن بخشی از هویت فرد را در کنار شخصیت اصلی کتاب یعنی «میزی»، خانواده، دوستان و همراهان او در «گروهدرمانی»، یاد میگیرد.
ترجمه این کتاب هم توسط شادی غفیری، به خوبی صورت گرفته و ارتباط با متن کتاب را آسانتر کرده است.
بخش های برگزیده از کتاب بی صورت نوشته Alyssa Sheinmel ترجمه شادی غفیری
"به نظر میرسد شنا میکردم. ولی نه، شنا نمیکردم. داشتم دوندگی میکردم. قدم بردار، نفس بکش. قدم بردار، نفس بکش.
یک نفر داد میزند: «داره تکون میخوره!» صدای پدرم است. اما پدرم اینجا وسط دوندگی من چه کار میکند؟ سالهاست که دیگر باهم دوندگی نکردهایم. دیگر نمیتواند همپای من دوندگی کند.
قدم بردار، نفس بکش. قدم بردار، نفس بکش.
به تدریج درمییابم دیگر روی پاهایم نیستم. درمییابم پاهایم آسفالت را لمس نمیکنند؛ بلکه معلق هستند و با چیزهایی محکم پوشیده شدهاند. احساس شنا، اصلا هیچ ارتباطی با آب ندارد؛ اما پس از خوابی عمیق و طولانی، در هوشیاری شنا میکنم.
»تو رو خدا عجله کنین!» این بار صدای مادرم به گوش میرسد: «داره تکون میخوره!«
چرا طوری فریاد میزنند که انگار حرکت کردنِ من، یکجور معجزه است؟ هر دقیقه از روز در حال حرکت کردن هستم. حتی موقع خواب هم حرکت میکنم – مرتب لگد میزنم و میغلتم و از آن دسته آدمهایی هستم که نمیتوانند کل شب را در همان وضعیت ثابت باقی بمانند.
صدای عمیقی که آشنا نیست، نامم را صدا میزند، یکبار، دوبار. نور روشنی را به درون چشمانم میاندازد. زیرلب میگوید: «بازتر.» با صدای بلندتری میگوید: «تا یه ساعت دیگه پشت سر هم توی همین حالت بیداری و بیهوشیه. یه مدتی خوابآلودهست، تعجب نکنین.»"
"مادرم همان آدمی است که سفارش استیک را درصورت عدم پخت طبق دستورالعمل دقیق خودش، قطعاً به سرآشپز رستوران برمیگرداند. همان آدمی است که سفارش لباس را درصورت وجود اشتباهات اندازه لباس برخلاف وعدههای فروشنده، پس میفرستد. همان آدمی است که نقاش را وادار میکند تا درصورت عدم استفاده از رنگی که دقیقاً سفارش داده است، کل خانه را مجدداً رنگ کند. مطمئنم همین الان چیزی در درونش هست که دارد بر سر دکتر بادن فریاد میزند:
»میزی اونجور که گفتی نشده!» ولی خوب دیگر نمیتوانی دخترت را پس بدهی و فرقی هم نمیکند که سفارشت را چه قدر خراب کرده باشند."
"مادرم از من توقع دارد درست همان بیمار قوی و استثناییای باشم که قهرمان کتابها هستند، همان بیماری باشم که حتی وقتی به سختی میتواند نیمهای از بدن خود را حرکت دهد، صورتش را با آتشسوزی برقی از دست داده است و دچار درد جانکاهی است، خیلی بیاعصاب نباشد. به جای اینکار، از آن دسته بیمارانی هستم که میگوید: «فکر کنم حق داشته باشم یهکمی رُک باشم.«
»رک باشی؟ اونم با دکترهایی که جونت رو نجات دادن؟«
با شوخطبعی میگویم: «اما حالا همهشون میتونن عمل پیوند صورتم رو جزو سوابق کاری خودشون داشته باشن.» نیمنگاهی به دکتر بادن میاندازم و میبینم که تلاش دارد لبخند خود را جمع کند."
"قرار بود یک بیمار پیوندی خوب باشم. همان دختری که هرگز تسلیم نمیشد، هر مسابقهای را که شروع کرد، حتی آن دسته که کوچکترین شانسی برای پیروزی در آنها نداشت، به اتمام میرساند."
"بعد از آدام، نوبت به حرفهای کِیسی میرسد. و بعد نوبت آن زن با چشم شیشهای است که مورین نام دارد. میدانم که باید بادقت این حرفها را گوش بدهم، اما نمیتوانم فکر بازی «ترجیح میدهی» را بین من و سرنا از سرم بیرون کنم. قرار است درمورد مطالب جذاب باشد - و وقتی نوبت به سؤالات سرنا رسید دقیقاً همینطور بود - ولی وقتی نوبت به من میرسید، همیشه یکجورهایی افسردهکننده میشد. «ترجیح
میدی شنوایی خودت رو از دست بدی یا بیناییت رو؟» (من گفتم شنوایی، سرنا گفت بینایی). «ترجیح میدی بیمو بشی یا بیدندون بشی؟» (هر دویمان گزینه مو را ترجیح دادیم، ولی بعد از جروبحث طولانی درمورد گزینههای کلاه و کلاهگیس و روسری به این توافق رسیده بودیم). «ترجیح میدی عقلت رو از دست بدی یا پدر و مادرت رو؟»"
نظرات خوانندگان در مورد کتاب Faceless نوشته آلیسا شینمل ترجمه شادی غفیری انتشارات 360
"کتابی در مورد دوست داشتن دوباره خود. من موقع خوندن این کتاب، خیلی اشک ریختم. این کتاب اگر ناراحتکننده نبود، نوع خوشحالکنندهی ناراحتی بود. البته باید بگم که من در زمان پخش پیامهای تبلیغاتیای که همدلی نشون میدن هم گریه میکنم پس احتمالا شما با خواندن این کتاب، به اندازه من، گریه نکنید. معمولا من از کتابهای غمگین، دوری میکنم اما فکر نمیکنم که شما باید از این کتاب، دوری کنید.
این کتاب واقعا تاثیرگذار بود و روی روح من، اثری به جا گذاشت که دوست دارم آن را حفظ کنم. من پیش از خواندن «بیصورت» فقط به صورت گذرا در مورد پیوند صورت چیزهایی شنیده بودم و از آن به عنوان یک پدیده فراواقعی، یاد میکردم اما این موضوع کاملا واقعیه!
آلیسا شینمل، در این کتاب، هنر نویسندگیش رو در انتقال تجربه دست اول ناراحتی و گذر از آن به خواننده، به نمایش میذاره. تنها چیزی که در مورد این کتاب، دوست نداشتم اما بعدا درک کردم، نحوه برخورد «میزی» با نامزدش بود. با این که بخشی از کتاب به عشق و عاشقی، اختصاص داده شده، «بیصورت»، کتابی رمانتیک نیست. این کتاب در مورد یاد دادن عشق به خوده؛ حتی زمانی که دچار یک حادثه وحشتناکی بشید که به بدنتون عمیقا آسیب میزنه."
"واو! میدونم که من این رو تقریبا در مورد هر کتابی که میخونم و در موردش نظر میدم، میگم اما این کتاب واقعا فوقالعاده بود. وقتی به اواسط کتاب رسیدم، داشتم فکر میکردم که چند تا ستاره بهش بدم و به نظرم 4 ستاره، خوب بود. اما وقتی به چند صفحه پایانی کتاب رسیدم، باید بگم که کتاب «بیصورت» یک کتاب 5 ستاره در کتابخونه منه! این کتاب برای من خیلی پرمعنا بود و به من یاد داد که حتی وقتی با موانع بسیار سختی روبهرو میشی، در زندگی، چیزهای مهم و قابل توجهی، وجود داره. من از نوع پایان کتاب، خیلی راضی و خوشحالم و امیدوارم که بتونم کتابهایی مشابه «بیصورت» رو در آینده پیدا کنم و بخونم."
"این کتاب به شما نشان میده که چطور خودتون رو از درون و بیرون، دوست داشته باشید، این که دوستیها، مهم هستن و افراد مختلف میتونن شما را دوست داشته باشن و به شما اهمیت بدن. من عاشق این کتاب هستم و «میزی» قطعا به من انگیزه داده که خودم رو دوست داشته باشم و تسلیم نشم حتی وقتی اوضاع جوری به نظر میرسه که انگار همه دنیا علیهت هستن."
درباره آلیسا شینمل نویسنده رمان بی صورت
آلیسا شینمل یک نویسنده آمریکایی است که بیشتر در زمینه رمانهای ژانر نوجوان فعالیت دارد. رمانهای او تمهای داستانیای مثل هویت، سلامت روان، غم، دوستی و مقاومت را دربرمیگیرند. او به عنوان نویسنده پرفروش نیویورک تایمز معرفی شده و کتابهایش به زبانهای مختلفی ترجمه شدهاند. از جمله کتابهای او میتوان به «بی صورت» «خطری برای خود و اطرافیانش»، «مدرسهای برای دختران آسیبدیده»، «بیداری دختر آفتاب»، «چه نوع دختری» و ... اشاره کرد. این نویسنده حضور فعالی در اینستاگرام و توییتر (X) دارد.
آیا این بررسی برای شما مفید بود
هنوز بررسیای ثبت نشده است.
برای ارسال دیدگاه، وارد حساب کاربری خود شوید وارد حساب کاربردی شوید